با همان تماس اول همکاری‌اش را با ما شروع کرد. قرار شد هر چه از شهیدان می‌داند و همه ماوقع روز شهادت حسین و حسن محمدآبادی را برای ما بازگو کند. آقای محسن محمدآبادی برادر شهید حسن و پسر عموی شهید حسین محمدآبادی است؛ دو پسرعمویی که در یکی از موکب‌های مسیر پیاده‌روی گلزار شهدای کرمان از چند روز قبل از آغاز مراسم دست به کار شده بودند تا در چهارمین سالگرد شهادت حاج قاسم بهترین خدمات را به زائران ارائه دهند. او همراه ما شد و از سیره و سبک زندگی شهدا برای ما روایت کرد؛ از کفش واکس زدن‌ها و چای آتشی دم کردن‌هایشان برای زائران گفت تا رسید به لحظه شهادت و شناسایی پیکر شهدا در سردخانه پزشکی قانونی. آنچه در پی می‌آید ماحصل همکلامی ما با آقای محسن محمدآبادی است. با هم بخوانیم.

 در نبود پدر، مرد خانه شد
ابتدا سراغ حسین می‌رویم. او روایت‌هایش را از حسین اینگونه آغاز می‌کند: «حسین متولد ۲۹ دی ۱۳۸۶ و اهل شهرستان نرماشیر استان کرمان بود. از آنجایی که روز عاشورا متولد شد، خانواده به عشق امام حسین (ع) نام حسین را بر او نهاد. حسین در خانواده‌ای مؤمن و مذهبی پرورش پیدا کرد. حسین خیلی خجالتی و کم حرف بود.

او خیلی زود مرد خانه شد. ۱۲ سال بیشتر نداشت که پدرش را در یک حادثه رانندگی از دست داد. از همان روز دست روی زانوی خود گذاشت و بلند شد تا نان‌آور خانه باشد، حالا او بعد از خدا امید دو خواهر و مادرش شده بود. حسین عاشق اباعبدالله‌الحسین (ع) بود، خادمی اهل بیت (ع) یکی از افتخارات او در طول زندگی‌اش بود. او در ایام محرم و دهه فاطمیه در هیئت‌ها خدمت می‌کرد. حسین سال ۱۴۰۲ عضو بسیج و کمیته خادمین شهدای نرماشیر شد، همان سالی که شهادتش رقم خورد.»

 با پول قرضی رفت
او در ادامه به واپسین روز‌های چهارمین سالگرد شهادت حاج قاسم اشاره می‌کند و می‌گوید: «روز ۹ دی ۱۴۰۲ حسین همراه پسرعمو و پسرعمه‌هایش راهی کرمان شدند تا در موکبی که برای پذیرایی زوار حاج قاسم به راه انداخته‌اند، خدمت کنند.» 

مادرش از آن روز اینگونه می‌گوید: «قرار گذاشته بود همراه دوستان و تعدادی از بستگان به کرمان بروند تا در مسیر گلزار شهدای کرمان خدمت کنند، اما من حتی پول کرایه ماشین حسین را نداشتم که به او بدهم. تا صبح بی‌خواب شده و ناراحت بود که چرا نمی‌تواند همراه بچه‌ها به گلزار برود. حال و هوای او را که دیدم رفتم و از یکی از دوستان خانوادگی‌مان پول قرض کردم و او را با پول قرضی راهی گلزار شهدای کرمان کردم. یکی از وظایف حسین در موکب مسیر گلزار شهدا واکس زدن کفش‌های زائران بود. رفقایش می‌گفتند او با جان و دل این کار را انجام می‌داد و از اینکه می‌تواند این کار را برای زائران انجام دهد خوشحال بود. 

حسین رفت و ۱۶ روز مانده به سالروز تولدش در ۱۳ دی ۱۴۰۲ به شهادت رسید. نحوه شهادتش آنطور که شاهدان عینی برای ما روایت کرده‌اند اینگونه بوده که گویا حسین دو متر با فرد انتحاری فاصله داشته که سرش مورد اصابت ترکش عامل انتحاری قرار می‌گیرد و همانجا به شهادت می‌رسد.» 

 شناسایی با کارت عابر بانک
شنیدن خبر شهادت حسین برای خانواده سخت بود. او از آن لحظات با اندوه یاد می‌کند. مادر شهید از طریق اخبار و رسانه‌ها متوجه حادثه تروریستی گلزار شهدا می‌شود، بعد با نگرانی با حسین تماس می‌گیرد. بار‌ها و بار‌ها شماره تلفن همراه حسین را می‌گیرد، اما کسی پاسخ نمی‌دهد. 

مادر هر طور است خودش را به کرمان می‌رساند و همراه با دیگر دوستان و بستگان بیمارستان‌ها را یک به یک می‌گردد، اما خبری از حسین نبود. همه امید مادر به این بود که شاید حسین درمیان مجروحان باشد، اما تجسس فایده‌ای نداشت. فردای آن روز به خانواده شهید اطلاع دادند به پزشک قانونی هم سری بزنند. مادر می‌رود. او اسم حسین را میان اسامی شهدا می‌بیند. 

شماره ۱۳- شهید حسین محمدآبادی. نامش را از روی عابربانک شناسایی کرده بودند. صحنه دیدار مادر با فرزند شهیدش در سردخانه پزشکی قانونی لحظه سختی بود. 

پیکر او را روز ۱۴ دی ماه تحویل گرفتیم و روز ۱۵ دی به نرماشیر فرستادیم و یک روز بعد یعنی ۱۶ دی در میان حضور حداکثری مردم در جمع هزاران نفری دوستداران شهدا تشییع و به خاک سپرده شد. آن روز می‌شد نگاه‌های پر حسرت مردم را دید؛ نگاه‌هایی که غبطه می‌خوردند و می‌گفتند‌ای کاش ما هم با شما در کربلای خونین گلزار بودیم. 

غم از دست دادن فرزند و فراق عزیز برای مادر و خانواده‌اش دشوار بود، اما حالا وقتی به مقام شهادت او و عاقبت بخیری‌اش فکر می‌کند، آرام می‌شوند. مادر می‌داند که حسین در راه مکتب حاج قاسم به شهادت رسیده است که سال‌ها مریدان زیادی را تربیت کرده است. او به افتخاری که حالا با شهادت حسین نصیب خانواده شده است می‌بالد.

 شهید حسن محمدآبادی
شهید حسن محمدآبادی شهید دیگر خانواده محمدآبادی‌ها و پسرعموی شهید حسین محمدآبادی است. او به رفاقت برادرانه پسرعمو‌های شهید اشاره می‌کند و می‌گوید: «حسن متولد ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۶ بود. همسن و سال پسرعموی شهیدش حسین. این دو با هم برادر بودند تا پسرعمو. با هم بزرگ شده بودند و خیلی از کارهایشان را با هم به سرانجام می‌رساندند.» 

 هیزم و چای آتشی موکب 
وی در ادامه از عشق و ارادتی که شهید حسن محمدآبادی به حاج قاسم داشت می‌گوید: «حسن خیلی حاج قاسمی بود. او دو سالی می‌شد که در برنامه‌های سالگرد حاج قاسم شرکت می‌کرد و خودش را به گلزار شهدا می‌رساند. دی ۱۴۰۲ دومین سال خادمی‌اش در موکب بود. دوستانش می‌گویند قبل از اینکه بار و بنه را برای اعزام به موکب گلزار شهدا ببندیم همراه با چند نفر از بچه‌ها رفتیم تا برای پخت و پز موکب مقداری هیزم جمع آوری کنیم. حسن سر از پا نمی‌شناخت. خیلی خوشحال بود که برای حاج قاسم می‌تواند کاری انجام بدهد. مسئولمان درست کردن چای آتشی را به حسن سپرده بود. همه مقدمات آماده شد. من، امیرحسین، علی و مهدی سه نفر همراه حسن و حسین که همه در یک رده سنی بودیم، به موکبی که در مسیر گلزار شهدا بود رفتیم.»

 رزق حلال خانه
او در ادامه از غیرت و منش حسن نسبت به پسرعمویش هم روایت می‌کند و می‌گوید: «بعد از درگذشت پدر شهید حسین محمدآبادی همه امور خانه و تأمین مایحتاج اهل خانواده بر عهده حسین بود. وقت فراغت از درس حسین سر کارمی رفت تا نان حلالی سر سفره خانواده بیاورد. حسن، اما در همه این مدت پسرعمویش را تنها نگذاشت. او کنار پسرعمویش ماند و کار می‌کرد و هر درآمدی به دست می‌آورد به حسین می‌داد که بتواند رزق خانه را تأمین کند.»

 شهادت فاطمی 
او در پایان به شاخصه اخلاقی شهید اشاره می‌کند و می‌گوید: «حسن بسیار حیا داشت. می‌گفت نمی‌خواهم چشمم به نامحرم بیفتد. او خیلی هیئتی بود. در مجلس و مراسم اهل بیت شرکت می‌کرد. قبل از شهادت در ایام دهه فاطمیه همه ۱۰ شب از دل و جان خدمت کرد و من فکر می‌کنم این شهادت را از حضرت زهرا (س) گرفت. آری! شهادت رزقی بود که حضرت زهرا به او عطا کرد. 

امیدواریم لایق شویم و بتوانیم ادامه دهنده راه شهدا باشیم. ان‌شاءالله در سال آینده در مراسم گلزار شهدای کرمان حاضر شویم و به نیت شهدای این حادثه تروریستی خادمی کنیم.»

 و حسرتی که بر دل‌هایشان ماند
دوستان و همراهان شهیدان حسین و حسن محمدآبادی که حالا از جانبازان این حادثه هستند، از لحظه شهادت رفقایشان برای ما روایت می‌کنند و می‌گویند: «حسن ذوق و شوق عجیبی داشت. او روز حرکت به کرمان به ما گفت بچه‌ها یعنی می‌شود برویم و شهید برگردیم؟! ما همه خندیدیم و گفتیم حسن مگر به میدان جنگ می‌رویم؟! 

حسن تا لحظه شهادت از زائران حاج قاسم و شهدا با چای آتشی موکب، پذیرایی کرد. او و حسین و سه دوست دیگرشان در حال پذیرایی از زائران بودند که عامل انتحاری خود را منفجر می‌کند. حسن و حسین که کنار هم بودند با اصابت ترکش به شهادت می‌رسند و سه دوست دیگرشان که پشت آنها بودند به شدت مجروح می‌شوند. حالا آنها ماندند و حسرت شهادتی که نصیب‌شان نشد. آنها هیچ‌گاه آرزوی شهید حسن محمدآبادی را از یاد نخواهند برد که می‌گفت: «بچه‌ها یعنی می‌شود برویم و شهید برگردیم؟!»

منبع: روزنامه جوان



Source link

سهام:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *