۰۸:۵۱ – ۰۸ مهر ۱۴۰۳
دکتـــر مرتضـــی فرهـــادی مـــردم شـــناس خســـتگی ناپذیر و معتبـــر ایرانـــی و اســـتاد تمـــام در دانشـــکده علـــوم اجتماعـــی ایران، اســـتادی اســـت کـــه بـــه گفتـــه خـــود، هنـــوز بـــرای هیـــچ فرصـــت مطالعاتـــی از کشـــور خارج نشـــده، چرا کـــه موضوع پژوهـــش او همیـــن ســـرزمین اســـت و اگـــر بخواهـــد جایی برود، باید به کشـــورهای همســـایه ســـفر کند تا قطعـــات گمشـــده و پاره پـــاره فرهنـــگ اجتماعی خـــاص تمـــدن ایـــران را در این جغرافیای گســـترده بیابد. فرهادی به فرهنگ و زبان ایرانی آگاه اســـت و در ذهـــن خود از زیســـت اجتماعی ســـه هزار ســـاله مـــردم ایـــن ســـرزمین، تصویـــری جامع از یـــک نوع رابطـــه اجتماعـــی خـــاص دارد.
مطالعـــه یافتههای فرهادی غالبا برای خواننده جالب بوده است؛ چرا که ۵۰ سال پژوهش از پایگاه مردم نگاری باعث شده است جزئیات تازه بیشـــماری از میراث اجتماعـــی ایـــران ماقبـــل تجـــدد را بـــه زبـــان علمی امـــروز در اختیـــار خواننـــده آثارش قرار دهد. در مقابل پروژه دکتر مرتضی فرهادی حداقل دو سؤال وجود دارد. اول اینکه آیا این پروژه، یک پروژه اصیل در مستوای علوم اجتماعی مدرن است؟ و دوم اینکه مطالعات خاص او بر فرهنگ مردم ایران در این پازل جایگاه واقعی پیدا کرده است و اینکه قطعهای غیر آکادمیک در رزومه علمی او محسوب میشود؟
در پاسخ به سؤال اول باید گفت که پروژه علمی فرهادی یک پروژه شناسنامهدار در علوم اجتماعی است. فرهادی دل در گرو مسائل کلاسیک علوم اجتماعی دارد و مسائل حل نشدهای در قرن هجدهم دارد که اجازه نمیدهد با مسائل قرن بیست و یکمی خیلی از جامعه شناسان دیگر همنوایی داشته باشد؛ لذا در طبقه بندی فعالیتهای علمی او، باید از میان سنتهای کلاسیک دنبال جایی برایش بگردیم، واقعیت آن است که برخی از مسائلی که در عصر روشنگری مطرح بود، به مرور حل شده فرض شدند و در نظامات دانشگاهی، چنانچه باید و شاید جایگاه و ارزش آنها مورد بازبینی قرار نگرفت و به همین دلیل دانش آموختگان علوم اجتماعی، گاهی به کاربران این جوابهای قطعی شده تبدیل شدند و خود سؤال و جواب اولیه، نمس و ناموس علوم اجتماعی مدرن شدند و تشکیک و بازاندیشی در آنها به نوعی حرام اعلام شد.
فرهادی یک آنارشیست علمی است
به خیال نویسنده برای فرهادی باید در میانه دلبستگان به سنت آنارشیسم جایی پیدا کرد. منظور از آنارشیسم، آن فحش سیاستمداران محافظه کار، به مخالفینشان نیست؛ یا تروریستهای باسکی در اسپانیای قرن بیستم و داعش در قرن بیست و یکم که بیمهابا سر میبرند و همه چیز را خراب میکنند و به هیچ قیدی در نمیآیند. آنارشیسم به مثابه یک سنت علمی، غیر از آنارشیسم به مثابه یک کنش سیاسی در دو قرن اخیر است. در فضای سیاسی به کسی که بیجهت و بیهدف به دنبال برهم زدن نظم و ساختارها به خصوص حکومت باشد، آنارشیست گفته میشود، اما آنارشیسم به مثابه یک سنت علمی ـ اجتماعی چیز دیگری است و ماجرایی دیگر دارد که همزاد با سوسیالیسم و از پیشگامان نقد مدرنیته است و از چپ گرایی مارکسیستی و یا پست مدرنیسم نیچهای قدیمیتر است و ایده خاص و عقلانیت اختصاصیاش را دنبال میکند. در ادامه سعی میکنم یک تصویر اولیه از آنارشیسم به مثابه یک مدرسه علوم اجتماعی ارائه دهم و با مراجعه به ویراست جدید کتاب «انسان شناسی یاریگری» از فرهادی، توضیح دهم که چگونه یک آرناشیست است.
در اروپا مدرن، پیش از آنکه جامعه شناسی به شکل قرن بیستمی آن درآید و اینچنین بریده از دیگر علوم اجتماعی شود و مکاتبش با اصطلاحات روشی تقسیم بندی شوند و به آنها، اثبات گرایی و کارکردگرایی و ساختارگرایی و … بگویند؛ دانشمندان علوم اجتماعی بر اساس غایت و طرحی که در سر داشتند تقسیم بندی میشدند و بسیاری از آنها خود را دل مشغول اقتصاد و سیاست میدانستند؛ در این دوره یک سؤال اساسی مطرح بود که انسان بهینه کیست؟ چه صفاتی دارد؟ آیا هیچکدام از دو دسته انسان قدیم (دسته ارباب و دسته رعیت) بهینه نیست؟ آنگاه اگر بهینه نیستند، نظام ارباب و رعیتی و مدل حکومت متناسب با آن که دیکتاتوری اشراف بر رعایاست هم بهینه نیست؟ جایگزین این نوع خاص از رابطه اجتماعی و حکومت متناسب با آن چیست؟ این سؤال که «انسان بهینه کیست؟» به مرور به جواب خودش رسید: «مرچنت!» یا همان تاجر؛ بهینهترین انسانی است که تا اینجای تاریخ پیدا شده است! دانشمندان اروپایی برای اولین بار در تاریخ مدنیت انسانی بدون اتکا به پیشنهاد ادیان الهی، مدعی شدند که شریفترین و بهترین انسان نه ارباب است که هیچ وقت قولهایش به رعیت را عمل نمیکند؛ و نه رعیت است که هیچ وقت به اندازه کافی نمیداند چطور باید زندگی را مدیریت کرد. مرچنت (تاجر) با اینکه شخصیت بسیار سرد و بی روحی داشت. اما هم موفق شده بود صنعتگر را به تولید تکنیکهای بیشمار ترغیب کند و تکنولوژی را برای بشرمدرن به ارمغان بیاورد و هم مردم را از رعیت و برده بودن، آزاد کند و به منصب کارگر آزاد ارتقا دهد. کارگری اگر چه شرایط سخت و بی پناهی است، اما حداقل یک امید آزادی را همیشه با خود به همراه دارد و این برای مردم اروپا که حداقل ۲ هزار سال تاریخ پیوسته بردگی برای اربابانی سخت و بی مسئولیت را داشتند، افقی بسیار برتر را نوید میداد.
اما طرح انسان مرچنت یک مشکل هم داشت. سردی رفتار مرچنت با دیگران در اصل نوعی گرگصفتی رسمیت یافته بود. گرگی که کم کم و از قرن پانزدهم به بعد، بیشتر عرصههای قدرت را تصاحب کرده بود و حالا دیگر بی هیچ ترسی هر کسی را که سر راهش قرار میگرفت به جنگی متمایز و از جنس روابط تاجرانه دعوت میکرد و با ابزارهایی که مختص انسان تاجر مسلک بود او را چنان نابود میکرد که در جنگ نظامی چنین نابود نمیشد!
سؤال این بود که آیا میشود نهادی جدید برای روابط اجتماعی کشف کرد که انسان بسیار نوآور و پیشرو، در آن خلاقیت داشته باشد، اما گرگ صفتی نداشته باشد؟ یعنی میشود جامعه را از نو ترسیم کرد تا این انسان جدید، نهادی جدید پیدا کند و در آن آرام بگیرد؛ یعنی فقط صفات سودمندش را بروز دهد و از بروز صفات گرگ صفتانهاش دوری کند؟
پیدا کردن جواب این سؤال برای انسان اروپایی بیش از صد سال زمان برد؛ صد سالی که با کتاب لِویاتان تامس هابز شروع شد و با ثروت ملل اسمیت به پایان رسید. جواب، اما به غایت نو و تازه بود! جواب این بود که دوگانه گرگ صفتانه خلاق و آرام خلاقانه تنها وقتی برای انسان مرچنت حل میشود که این انسان در جایی مثل بازار که محل رقابت است قرار گیرد. فقط آنجاست که آرام و خلاقانه عمل میکند وگرنه هر جا که یکهتاز است و عرضهکننده بیرقیب است، گرگ صفتیاش بروز میکند و دیگران را از طریق ابزارهای اقتصادی، به نوعی جدید از بردگی وادار میکند؛ وضعیتی که انسانها ظاهرا آزاد هستند، اما در اصل شدیدا اسیر اویند. مرچنت تنها در فضایی که بازار رقابت است، خلاق آرام است و در فضایی که بدون رقابت است. خلاق وحشی! خلاق گرگ!
بازار، جایی که رذلها الگو میشوند!
آدام اسمیت گفت که مرچنت سوداگر و گرگ صفت، فقط در بازار نمیدَرَد، پس همه جامعه را بازار کنید تا منفعت خواهی شخصی او به منفعت عمومی بدل شود! او در بازار به جای اینکه دندان تیز کند تا بدرد عقلش را جمع میکند تا شما را از خریدتان به حداکثر رضایت برساند و چقدر خوب! چقدر خوب که من در بازار میتوانم منفعت خواه و سوداگر باشم و زحمتی برای اصلاح صفات رذیلهام نکشم، اما دیگران هم از من راضی باشند! و چه کشفی بهتر از این که لازم نیست من برای اخلاقی زیستن کسب فضائل اخلاقی کنم و به صفات خیر و حمیده متصف شوم؛ من میتوانم شر باشم، اما خیر برسانم! این کشف، ما را از هشت هزار سال نسخه پیچی سخت و ریاضت طلبانه انبیاء و طرفداران صفات خیر آزاد میکرد و راهی پیش روی بشر میگذاشت که موازی و مستقل از نسخه انبیاء بود و روی کاغذ، راهی بسیار کوتاهتر از راه انبیاء برای رسیدن به بهشت موعود پیشنهاد میداد. «دست نامرئی» بازار بدون اینکه مجبور به ریاضت باشیم، ما را وادار به به بهشت رفتن میکند! یا حتی بالاتر، ما را وادار به ساختن بهشت بر روی زمین میکند و در نهایت هم بدون اینکه خوب باشیم، بهشتی میشویم!
روی کاغذ این حرف بسیار اغواکننده بود! کانت با فاصله کوتاهی از نظریه اسمیت در ثروت ملل، در رساله اجتماعی شدن غیراجتماعی به طور افراطی این ایده را ستود. کانت نام این منفعت خواهی و سوداگری را که حالا ارزشی پیدا کرده بود تضاد نامید که انسان را از طریقی غیر اجتماعی، اجتماعی میکند. صفتی که مدام جامعه را تهدید به از هم پاشی میکند و خود البته چندان خوشایند نیست. اما بدون این خصیصه استعدادها برای همیشه در حالت نطفگی در وضعیتی همانند شبانها باقی میماند! پس طبیعت را به خاطر این خلق و خوی نه چندان آشتی پذیر، به خاطر خودستایی حسادت آمیز به خاطر اشتهای سیری ناپذیر مالکیت و حتی سلطه گری بستاییم! کانت با شجاعت تمام نوشت که انسان خواهان هم آوایی است، اما طبیعت بهتر از خود او میداند که چه چیز برای گونه او نیکوتر است؛ طبیعت خواستار ناهم آوایی است! (رساله اجتماعی شدن غیر اجتماعی کانت، به نقل از کتاب لیبرالیسم در تاریخ اندیشه غرب، نوشته میکائل گاراند ترجمه عباس باقری، نشرنی) طبیعت به بشر برای پیشرفت و رسیدن به مطلوبیت هایش، تضاد را پیشنهاد میکند نه تعاون وعشق متقابل!
دانشمندان اروپایی خیلی از کشف جدیدشان ذوق زده شده بودند ارجحیت یافتن تضاد و ناهمآوایی برای بشری که هر کاری میکرد نمیتوانست با عشق و ایثار و هم آوایی جامعه تشکیل دهد، یک کشف بزرگ بود! پایانی بود بر تلاشی تاریخی برای خوب بودن! نیازی به خوب بودن نیست میتوانید بد باشید، نهاد جامعه آن را جبران میکند پس انسان در سرشت خود مقدر است که آزاد باشد و حتی ضرورت خوب بودن هم نمیتواند باعث شود من از حق تعیین سرنوشتم دست بردارم در انسان عقلی و خلاقیتی از سر آگاهی هست که در بازار رقابت چنان خیرعمومی را تولید میکند که هیچ چیز نباید سر راه آن قرار گیرد پس رسیدن به آگاهی مطلق رسیدن به آن روحی است که انسان باید به آن برسد. اینجا بود که هگل به میدان آمد تا به قول خودش، اصول مستتر در تکامل اندیشه اروپایی پیش از خود را انسجام بخشد و این اصول را در یک کل نظری به هم پیوسته و به لحاظ نظری با صلابت در قالب تضاد و دیالکتیک شکل دهد.
به زودی تفکر سیاسی و اجتماعی در قالب این تئوری به عرصههای عینی زندگی کشیده شد. شاید یکی از آغازین تفکرا کاربردی و تأمل برانگیز رساله جمعیت مالتوس بود رسالهای که ثابت میکرد نباید خیرخواه بود و به فقرا صدقه داد بلکه باید از مرگ و میر فقرا استقبال کرد و از بیماریها برای خاموش کردن این چراغهای ضعیف شده تشکر کنیم او تضاد بین رشد جمعیت و رشد تولید غلات و مواد غذایی را یافته بود و یادآوری میکرد که صدقه دادن به ندارها از بازماندههای غلط فرهنگ گذشته است و ما باید به ثروتمندان بیاموزیم که از این فرهنگ غلط دست بردارند تا جامعه به طور طبیعی مسیر درست را طی کن.
رساله جمعیت مالتوس از متون کلاسیک و بسیار الهام بخش در زمان خود است از جمله کسانی که از این رساله تأثیر جدی پذیرفتند و به آن نیز اذعان کرده اند چارلز داروین است داروین در مقدمه کتاب معروف خود خواستگاه گونهها تأکید میکند که ایده تکاملی خود را از پروفسور مالتوس الهام گرفته است و اگر معتقد است عامل تکامل گونهها نوعی تنازع است این تنازع همان تنازع و تضادی است که علوم سیاسی تا فلسفه تا اقتصاد سیاسی مثل یک طوفان بزرگ در حال ایجاد یک بازاندیشی بزرگ است.
قیام فرهادی علیه تئوری تضاد
گزارش سیر تحولات جریان اصلی علوم اجتماعی را رها میکنم چرا که تا همینجا معلوم میشود اگر بخواهیم جریانی رقیب این خط اصلی تصویر کنیم باید به دنبال جریانی بگردیم که سودای نپذیرفتن تضاد را در سر بپروراند، اما تضاد ناموس علمی مدرنیته است و مگر میشود آن را نپذیرفت؟
واقعیت این است که بله! عدهای آن را نپذیرفتند، اما تا قبل از پایان یافتن قرن نوزدهم به علت نقصهایی که پروژه آنها داشت اصلیترین مدعیات آنها توسط طرفداران تضاد بلعیده شد و خود آنها در انزوا قرار گرفتند و از گردونه علمی تا حد زیادی حذف شدند و قبول کردند پروژه آنها به سان یک انتحار سیاسی همه آبروی یک دانشمند را حراج میکند!
در فضای علمی، کسی که بخواهد به مفهوم مقابل تضاد، یعنی تعاون و یاریگری بیندیشد، آنارشیست نامیده میشود! یعنی آنقدر به آنها آنارشیست گفتند تا آنها قبول کردند نام عملی آنها یک ناسزا باشد! و با پذیرش این نام نامحترم حداقل از این دعوای فرسایشی نجات پیدا کنند و به کار علمی شان برسند؛ مثل پرودون.
طرفداران نظریه تعاون و یاریگری، معتقد بودند که آن جامعه که اسمیت طراحی کرد و همه آن را با ذوق زدگی قبول کردند، هیچگاه نمیتواند خلاقیت وحشیانه را مهار کند و به خلاقیت آرام تبدیل شود مخصوصا که نهاد مالکیت سرمایه دارانه صفات شری را تولید میکند که هیچ ابزار واقعی برای مهار آن وجود ندارد الا کشتن مالکیت سرمایه دارانه
اولین کوشش طرفداران تعاون به خاطر گرایش آنها به ضدیت با مالکیت خصوصی سرمایه دارانه به جمع گرایی و سوسیالیسم تفسیر شد و البته با طرح سوسیالیسم مارکس که جامع ثانوی و مطلوب خود را بدون تعاون بلکه از طریق تضاد تولید میکرد به چالش کشیده شد به این ترتیب مارکس، سوسیالیستهای ما قبل خودش را که به عنصر تعاون تکیه میکردند تخیلی مینامید و آنها را به محاق فرستاد، اما گرایش دیگری در میان تعاون گرایان شکل گرفت که طرح خود را از آنجایی که داروین در زیست طبیعی شروع کرد بود شروع میکردند نمونه اصلی این کوشش کروپاتکین روسی است که گاهی به عنوان پدر مردم شناسی نیز معرفی میشود. کسی که سالها از نزدیک مرگ آرمان مارکسیسم را در زادگاهش روسیه تماشا کرد و در عوض سعی کرد طرحی علمی دراندازد که مقابله با جامعه تضاد را با الهام از طبیعت کلید بزند. کروپاتکین میخواست ثابت کند که برخلاف ادعای داروین، تکامل گونهها متکی بر یاریگری بین آنهاست نه تنازع بین گونهها لذا با الهام از طبیعت میتوان گونهای زندگی مبنی بر هم آوایی را پیدا کرد او از همین نقطه مطالعات تکامل زیست شناسی را به مردم شناسی گره زد و پروژه خود را در یافتن فرهنگ تعاون در زندگی مردم ادامه داد.
حالا با این دید کتاب انسان شناسی یاریگری فرهادی را ورق بزنید: فصل اول رفتارهای یاری گرانه حیوانات فصل دوم آدمی و یاریگری واقعیتها ضرورتها و پیشنه یاریگری (همکاری، مشارکت) در تاریخ آدمیان فکر میکنم همین کافی است تا بتوانیم سر حلقهای پژوهشی برای فرهادی در سنت علمی جهانی جامعه شناسی و مردم شناسی پیدا کنیم بنابراین طرح او به اندازه کافی اصیل است تنها مشکل اش این است که به جریان اقلیت تعلق دارد طرحی که میخواهد یاریگری را از زیست شناسی تا عرف زندگی مردم دنبال کند و حلقههای اصلی این پروژه هم مردم شناسی است نه جامعه شناسی رایج که قطعات تکامل یافته نظریه تضاد است.
اما پاسخ به سؤال دوم که ارزش گذاری آکادمیک بر مطالعات بومی او است او از زیست خاص فلات ایران هم سخن میگوید حتی شنیده ام درخانه اش گونههایی از گیاهان ایرانی را اهلی و آپارتمان کرده، این یعنی فرهادی به طرح علمی خود پایبند است و برای توضیح زیست خاص فلات ایران، از زیست شناسی تا مردم شناسی ایران را مدنظر قرار داده است فرهادی اکنون به مثابه یک دانشمند علوم اجتماعی یک گزاره کلان علمی دارد که مشارکت و زیست مشترک اجتماعی به دو صورت ممکن است مشارکت مبتنی بر رقابت مشارکت مبتنی بر یاری گری و بعد ۵۰ سال بر روی بوم خود یعنی فلات ایران کار کرده است و ادعا میکند در بوم ایران مشارکت مبتنی بر رقابت امکان تشکیل هیچ جامعه بلندمدتی را ندارد و در عوض سه هزار سال تمدن ایرانی، مبتنی بر مشارکت مبتنی بر یاری گری است! فلات ایران به عنوان یک سرزمین خشک، نمیتواند میزبان مشارکت مبتنی بر رقابت سوداگرانه باشد چرا که زیست بوم این سرزمین خشک است و کمیابی مستتر در ان اجازه رقابت آرام را نمیدهد. در فلات ایران حتی نمیتوان به ارزش یک سرزمین برای یک جانشینی چند صد ساله امید بست لذا خیلی زود رقابت سوداگرانه به وحشی گری سوداگرانه بدل میشود و این خود ادعای بزرگی است و تصمیم سازان آینده ایران اگر اهل فکر باشند باید بر روی احتمال علمی که فرهادی تولید کرده است به دقت تأمل کنند و در صورت صحت به آن بها دهند.
یاریگری نیازمند یاری انقلابیون
در پایان نیز اگر محملی برای باریک بینی یک طلبه که هیچ مدرک رسمی در ساختار دانشگاه مدرن ایران ندارد در پروژه علمی عمیق و طولانی مدت این استاد بزرگ علوم اجتماعی قائل باشیم دوست دارم به آن مقدمه طولانی اشاره کنم. برای دفاع از نظریه تعاون اگر بخواهیم کاری کنیم نقطه شروع داروین نیست تضاد داروین یک تضاد روبنایی است و اگر بنیانهای بسیار پیچیده تضاد در فلسفه و الهیات و فیزیک مدرن و ریاضیات دنبال نشود و نتوانیم باریک بینیهای دینی و عقلی در این عرصه را بنیان نهیم کار زیست شناسی یاری گری بنیانی کوتاه قامت برای ادعای بزرگ تعاون در مقابل تضاد خواهد بود و باز مارکسی پیدا خواهد شد و همه میراث تعاون را بر اساس تضاد تضاد بازخوانی خواهد کرد و همه ما را به چوب تخیلی بودن از عالم علم خواهد راند باید به کمک فرهادی و طرحش رفت و بنیانهای نظریه تعاون را در همه عرصهها توسعه داد این مهم میتواند پروژهای جذاب برای حوزه و دانشگاه انقلاب اسلامی باشد.
نویسنده: حجت الاسلام دکتر حسین مهدی زاده عضو گروه فلسفه فرهنگستان علوم اسلامی
منبع: مجله راه