وارد صحن که می‌شویم بوی اسپند محرم را پر می‌کند. خانم‌ها از مانیتور بزرگی شاهد عزاداری هیات‌ها هستند و پلاکارد خیلی بزرگی بالای مانیتور خودنمایی می‌کند. سلام ایزدمنان، سلام جبرئیل، سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل. 

مجری برنامه هر هیاتی که وارد می‌شود را معرفی می‌کند. همین که روضه خوان لب باز می‌کند، صدای ضجه زن‌ها بلند می‌شود. چرا بعد این همه سال هیچ چیز برایشان عادی نمی‌شود؟ چرا باز دیدن کالسکه خالی بچه، هر زنی را یاد حضرت رباب می‌اندازد؟ بچه‌ها هم مشکی‌پوش آمده‌اند و شورشان کمتر از مادران نیست.

روضه‌هایی که سفیر آشتی جوانان اروپایی است

دنبال خادمی می‌گردیم که در مسلمیه مو سفید کرده باشد. گوشه‌ای از حرم نشسته «سیدعلی سادات رضوی» از ۱۳ سالگی در مراسم مسلمیه مداحی کرده است. پای صحبتش که می‌نشینیم از غربت و شهامت مسلم می‌گوید. «وقتی عبیدالله را به خانه هانی دعوت کردند مسلم حاضر نشد از پشت پرده بیاید و اورا بکشد. در صورتیکه اگر این کار را می‌کرد ممکن بود شهید نشود.»

سیدعلی از غربت مسلم می‌گوید از وقتی مسلم بی‌پناه و تنها در کوچه مانده بود و به خانه طوعه پناه برد، همان موقع فکرش را هم نمی‌کرد که هزار و چهارصد سال بعد انقدر عزیز شود که در کیلومتر‌ها دورتر در کربلای ایران سه شبانه روز به یادش و به نامش جمع می‌شوند. 

سادات رضوی فراتر از این می‌رود و می‌گوید: «حالا بعد این همه سال جوان‌های اروپایی بیشتر به حقایق شیعه علاقه‌مند شده اند. سال گذشته برای مداحی به مدت ۲۵ روز به ۵ کشور رفتم؛ هلند، فنلاند، سوئد، دانمارک و نروژ. امسال هم از مجارستان شروع می‌کنیم و ان شاالله به کشور‌های اتریش، پرتغال، اسپانیا و ایتالیا می‌رویم. 

در ایام مسلمیه شیعیان از کشور‌های مختلف می‌آیند خصوصا فارسی زبان‌های افغان و ایرانی شیعیان عراقی و لبنانی. دو ساعت عرب‌ها و دوساعت فارس‌ها می‌خوانند.»

جوانان اروپایی که می‌خواهند مداح شوند

سیدعلی از حس جوان‌های اروپایی بعد از مراسم عزاداری می‌گوید: «در سال گذشته در هلسینکی شب‌ها بعد از جلسه تا یکی دوساعت حدود ۱۵ جوان می‌ماندند برایشان می‌خواندم و تمرین می‌کردند. دوست داشتند خودشان مداحی یاد بگیرند تا در مواقعی که مداح ندارند مراسم برگزار کنند. بعد که به ایران برمی گردم، برای آموزش، از طریق فضای مجازی با من در ارتباط هستند. گاهی از ۱۵۰ یا ۲۰۰ کیلومتر آن طرفتر می‌آیند تا در روضه شرکت کنند. شب‌های عاشورا جوان‌ها دلشان نمی‌آید به منزلشان بروند و در حسینیه می‌مانند. سال گذشته در میدان اصلی شهر هلسینکی مراسم داشتیم. آدم‌های مختلف با ظاهر‌های متفاوت آمدند. 

آدم‌هایی بودند که به خاطر دوستانشان آمدند و علاقه‌مند شدند. بی‌اختیار اشک می‌ریختند. بعد خودشان بانی روضه شدند.» صحبت‌های سیدعلی که به اینجا می‌رسد به این فکر می‌کنم که چرا از هر دری می‌رویم باز به امام حسین (ع) می‌رسیم. ما که از مسلم حرف می‌زدیم از سفیر حسین (ع). حالا هم روضه‌های این سید سفیری شده که جوان‌هایی که سالهاست از امام حسین (ع) دور شده‌اند را به در خانه‌اش بر می‌گرداند.

۱۰ سالی است که پاگیر مسلم هستیم

از سید علی که خداحافظی می‌کنیم. چند جوان توجهمان را جلب می‌کنند. ظاهرشان کمی با بقیه متفاوت است. مدل موهایشان، لباس پوشیدنشان. حتی دست‌های تتو زده یکی از آنها.

 نمی‌توانیم بگوییم وصله ناجورند. این شب‌ها همه با لباس مشکلی وصله جورند برای مرهم زخم‌های تنهایی مسلم. جلو می‌روم و از یکی از آنها خواهش می‌کنم با ما صحبت کند. با لحن خاص خودش می‌گوید: «آبجی من نمی‌تونم صحبت کنم. ریب می‌زنم وسطش». از لحن صحبتش خنده‌ام گرفته است. می‌گویم: «می‌خواهم بدانم از کدام هیات آمدید و چندساله در مراسم مسلمیه شرکت می‌کنید؟» خودش را هومن معرفی می‌کند و بر می‌گردد به خاطرات ۱۰ سال گذشته؛ همان شبی که با دوستانشان جمع شده بودند و اتفاقی متوجه شدند که امشب مسلمیه است. تصمیم می‌گیرند با هم در مراسم شرکت کنند و به تعبیر خودش از همان شب پاگیر شدند. هیاتشان قلمستان میدان قزوین است. هومن می‌گوید: «۱۰ سالیه که پاگیریم. میاییم شروع محرم اذن رخصت می‌گیریم برای عزاداری امام حسین (ع). همین که ما رو ۱۰ساله داره می‌کشونه اتفاق خاص زندگیمونه. از ۲۲ سالگی دارم میام. همین که تنمون سالمه و می‌تونیم بیاییم تو این دستگاه خدمت کنیم برامون خیلیه. هر چی پشت سرمون رو نگاه می‌کنیم می‌بینیم معجزه س که گذروندیم این مسیر رو.»

انقدر قشنگ و خالص حسش را بیان می‌کند که یک لحظه به حالش غبطه می‌خوریم. دوستانش عجله دارند که به مراسم برسند.

شبی که یاد اربعین را زنده می‌کند

از حرم که خارج می‌شویم حس اربعین زنده می‌شود. هر گوشه هیاتی در حال پذیرایی است با چای ذغالی، شربت یا آب. بازار قدیم را بسته‌اند و چند نفر مردم را نظم می‌دهند تا دسته‌های عزاداری راحت‌تر حرکت کنند. دسته‌های عزاداری به رسم قدیم نوحه‌ای که باید تکرار کنند را روی مقوایی نوشته‌اند و یکی بالا نگه داشته است. دوباره به سمت حرم می‌رویم. در تاریکی پشت حرم مرد جوانی ویلچری را هدایت می‌کند. خواهش می‌کنیم صبر کنند تا کمی صحبت کنم ولی مرد جوان می‌گوید: «سید صبر ندارد. می‌خواهد به حرم برسد. دست من نیست.» سرعتمان را بیشتر می‌کنم می‌خواهم بدانم چرا با این سختی برای شرکت در مراسم آمده اند. سید معلولیت جسمی دارد و قادر به حرف زدن نیست. مرد جوان به جای او جواب می‌دهد: «سید هر سال در مراسم شرکت می‌کند ولی من اولین سالی است که می‌آیم. امسال کسی که سید را می‌آورد ایران نبود و من ایشان را آوردم. خیلی حس خوبی دارم. یاد اربعین افتادم.» سید به اندازه انداختن یک عکس به من مهلت می‌دهد و باز گاز ویلچرش را می‌گیرد و به سمت حرم می‌رود. 

بر می‌گردم به حرم. صحن امام حسین (ع). صدای ضجه زن‌ها هنوز بلند است. خستگی ندارند. هر مداحی که شروع می‌کند انگار داغ دلشان تازه می‌شود. به قول آیت الله مجتهدی تهرانی، هر چیزی مردانه‌اش خوب است ولی گریه برای امام حسین (ع) زنانه اش.

به احترام حضرت مسلم اخلاقم را درست می‌کنم

به سراغ یکی از خادم‌های حرم می‌رویم. ۱۵ سالی است که در مسلمیه شرکت می‌کند. امیرحسین سپهری از مظلومیت حضرت مسلم می‌گوید: «حضرت مسلم، چون سفیر امام حسین (ع) بودند و مظلومیت و تنهایی را با پوست و گوشت و استخوانشان درک کردند، هر کسی که مشکل داشته باشد، به شرط اعتقاد قلبی به کمک حضرت مسلم مشکلش حل می‌شود. یک سال یادم می‌آید زوج جوانی بودند که سه سال عقد بودند. با هم مشکل داشتند. وقتی در مراسم شرکت کردند انقدر تحت تاثیر قرار گرفتند که آقا داماد به خانمش گفت به احترام حضرت مسلم آن اخلاقم که مشکل داشت را درست می‌کنم. یک سال هم مادری با فرزندش در مراسم شرکت می‌کرد. خیلی گریه می‌کرد و می‌گفت من بچه‌ام را از حضرت مسلم گرفتم.»

سپهری مسلمیه را فرصتی می‌داند برای نزدیک‌تر شدن به خدا و می‌گوید: «این شب‌ها شب‌های خاصی است. خدا یک زمان‌هایی را بهانه برای ما قرار می‌دهد. مثلا ما دنبال بهانه می‌گردیم برای اینکه دوستمان را یا همسرمان را ببخشیم. خدا هم یک زمان‌هایی را بهانه قرار می‌دهد برای دستگیری و بخشش. یکی از آن زمان‌ها مسلمیه است.»

شلوغی حرم مانع ادامه صحبتمان می‌شود. سپهری می‌رود تا به عزاداران اربابش خدمت کند. نیمه شب است ولی خبری از خلوتی حرم نیست. جوانی با ظاهری متفاوت آب می‌خورد. دستنبند مسی در دست چپش بسته تیشرت آستین کوتاه و ریش‌هایی که فکر می‌کنم به خاطر مد بلند کرده است. زیر لب با مداح همراه شده و جمله‌اش را تکرار می‌کند: من پای سفره تو شدم محترم حسین (ع). انگار حرم بغض می‌شود از محبتی که پایان ندارد…

منبع: فارس



Source link

سهام:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *