۰۸:۲۰ – ۱۳ تير ۱۴۰۳
حاج احمد متوسلیان، فرمانده تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص) بود که در ۱۴ تیرماه ۱۳۶۱ در گذرگاه برباره لبنان به اسارت فالانژهای مسیحی درآمد. اینجا نقطه پایان مجاهدتهای حاج احمد بود. هرچند که نام، یاد و اثرات کارها و خدمات او تا سالها بعد از اسارت همچنان باقی ماند. اما یکی از تأثیرگذارترین فعالیتهای حاج احمد متوسلیان، حضور در خطه کردستان قبل و مدتی بعد از جنگ تحمیلی بود. حاجاحمد در کردستان کاری کرد کارستان و در تأمین امنیت پایدار بخشهای بزرگی از این استان نقش داشت. حضور حاج احمد در کردستان به قدری مهم است که تا کنون اثرات این خدمات ملموس است. در گفتوگویی که با سردار علیاکبر علیزاده از محققان حوزه دفاع مقدس در کردستان و همینطور از همرزمان حاج احمد متوسلیان داشتیم به خاطراتی از این سردار رشید اسلام پرداختیم که مربوط به حضورش در سپاه مریوان است.
اولین بار چه زمانی حاج احمد را ملاقات کردید؟
سال ۶۰ و قبل از آنکه حاج احمد به جنوب برود؛ قرار بود یک عملیات مشترک بین پاوه و مریوان علیه بعثی صورتها بگیرد. برای هماهنگیهای همین عملیات، یک روز من با شهید بروجردی به سپاه پاوه رفتم و جلسهای را با شهید همت برگزار کردیم. بعد به اتفاق حاج همت از سمت مرز و مسیر راه خون و تته به دزلی رفتیم. از آنجا هم خودمان را به مریوان رساندیم. در مریوان حاجاحمد را دیدم. ایشان فرمانده سپاه این شهر بود. زمانی که این جلسه انجام گرفت؛ من فرمانده سپاه کرمانشاه بودم. البته قسمت شهری استان دست من بود و شهید بروجردی مناطق مرزی و جنگی استان را جدا کرده و به دیگر دوستان مثل شهیدهمت سپرده بود. خلاصه کمی بعد از جلسهای که عرض کردم، من مسئول فرهنگی سپاه کردستان شدم. طبیعتاً به عنوان مسئول فرهنگی استان کردستان که مریوان هم جزئی از آن بود، ارتباط من و حاج احمد متوسلیان بیشتر شد.
آن عملیات مشترکی که گفتید قرار بود بین پاوه و مریوان صورت بگیرد همان عملیات محمدرسول الله (ص) است؟
این عملیات کمی بعد و در ادامه روندی که شروع شده بود تبدیل به عملیات محمدرسول الله (ص) شد که به ابتکار افرادی، چون حاجاحمد متوسلیان و شهید همت به عنوان اولین عملیات برون مرزی کشورمان صورت گرفت.
خود شما از چه مقطعی وارد جبهه کردستان شده بودید؟
من بهمن سال ۵۸ رفتم کردستان. ابتدا در جوانرود بودم. بعد آمدم ستاد غرب کشور که شهید بروجردی فرماندهاش بود. بعد یک مدتی فرمانده سپاه کرمانشاه شدم و بعد هم که رفتم مسئولیت فرهنگی سپاه کردستان را برعهده گرفتم. در همین زمان بود که بیشتر با حاج احمد آشنا شدم.
در اینجا قصد داریم بیشتر به خاطرات حاجاحمد بپردازیم. خصوصاً خاطراتی که کمتر به آنها پرداخته شدهاند.
شاید تا همین چند سال پیش نمیشد برخی از خاطرات جبههها را راحت بیان کرد. اما الان که کتابهای متعددی نوشته و فیلمهای زیادی ساخته شده است، مردم بهتر میتوانند شرایط آن دوران را درک کنند. مثلاً خود حاجاحمد متوسلیان، یک شخصیت خاصی داشت و بسیار با جذبه بود. بچهها یک خشیتی نسبت به ایشان داشتند. به زبان سادهتر از او حساب میبردند. البته حساب بردن توأم با احترام، عشق و علاقه. اقتدار و صلابت داشت. به عنوان نمونه دو خاطره را اینجا عرض میکنم. یکبار وقتی با حاجاحمد به سمت سروآباد میرفتیم، بین راه مریوان و سنندج به تعدادی از بچهها رسیدیم. حدود ساعت ۵ یا ۶ عصر یک روز تابستانی بود. بچهها از وقوع حادثهای خبر دادند. گویا در یکی از ارتفاعات درگیری رخ داده بود. ارتفاعاتی که به طرف چشمی زر بود. تا احمد آقا توجیه شود که محل دقیق درگیری و چند و، چون آن چیست، هوا تاریک شد. در همان حال ایشان با اشرافی که به منطقه پیدا کرده بود، زنگ زد به یگان خمپاره که ۵۰ کیلومتر آن طرفتر بود. بچههای این یگان بیرون از مریوان به طرف مرز مستقر بودند. خلاصه حاجاحمد تماس گرفت و گفت باید اکیپ خمپارهانداز ۱۲۰ را بردارید و به منطقه بیاید. در ضمن، چون برد خمپاره به محل درگیری نمیرسید، حاجی گفت باید همراه خمپارهها خرج موشکی را هم بیاورید. این خرجها میتوانستند برد خمپاره را از ۶ کیلومتر تا ۱۱ کیلومتر برسانند. آن بنده خدایی که مسئول یگان خمپاره بود از پشت بیسیم گفت: «حاجی الان هوا تاریک میشود و شب آمدن روی جاده خطرناک است» در آن زمان جادههای کردستان واقعاً خطرناک بود. ما روزها با تأمین در جاده تردد میکردیم چه برسد به شبها. اما چون شرایط استثنایی پیش آمد بود حاجاحمد گفت باید راه بیفتید و الان هم بیایید. هنوز صدای ایشان توی گوشم هست که به مسئول یگان خمپاره گفت: من نمیدانم چطور میآیی. اما اگر تا ۲۰دقیقه دیگر خمپاره و خرج موشکی را نرسانی، پوست از کلهات میکنم! (میخندد) این را گفت و تماس را قطع کرد. ۳۵ دقیقه بعد تویوتا با خمپاره آمد و عملیات علیه ضد انقلاب با موفقیت پیش رفت. یا یک روز من و حاجاحمد در مهاباد داشتیم راه میرفتیم. یکی از بسیجیها داشت سیگار میکشید و از رو به رو میآمد. حاجاحمد، با سیگار کشیدن میانه خوبی نداشت و میگفت کسر شأن رزمنده است که سیگار بکشد. آن برادر بسیجی یک مرتبه چشمش به حاج احمد افتاد. سریع سیگار را مچاله و در دستش قایم کرد. به ما که رسید سلام و احوال پرسی کردیم و حاجی هم به روی آن بنده خدا نیاورد که سیگار را توی دستش دیده است. کمی حرف زدیم و بعد خداحافظی کردیم و رفتیم.
در میان عملیات مختلفی که حاجاحمد در کردستان انجام داده بود، کدام عملیات از نظر شما شاخصتر است؟
خب ایشان چند عملیات شاخص انجام داده بود. عملیات محمد رسول الله (ص) که اولین عملیات برون مرزی ما در جنگ است؛ یک نمونه بارز آن است که زمستان سال ۶۰ با همکاری سپاه پاوه به فرماندهی شهید همت و سپاه مریوان به فرماندهی حاج احمد انجام گرفت. اما یک عملیاتی را هم حاج احمد برای پاکسازی محور دزلی انجام داد که آن هم بسیار خاص است. برای رسیدن به دزلی باید از یک درهای عبور میکردیم که از زمان شاه عبور از این دره خطرناک بود. من آنجا یادمان کشتههای یکی از تیپهای شاهنشاهی را میدیدم که گویا پیش از انقلاب این تیپ میخواسته برای مقابله با اکراد جدایی طلب از دره دزلی عبور کند که کمین میخورد و کشتههای زیادی میدهد. چون رسیدن به دزلی واقعاً سخت بود و باید از دره و گذرگاههای خطرناکی عبور میکردیم. اما حاجاحمد، برای رسیدن به دزلی نه از داخل این دره که از روی بلندیها نیروهایش را عبور داد. بلندیهای صعبالعبوری که در برخی از نقاط ارتفاع برف در آنجا به بالای ۱۰ متر میرسید. در این عملیات حدود هفت الی هشت نفر از بچههای رزمنده از روی تخته سنگها سرخورده و با سقوط به دره شهید شدند. اما نهایتاً این گروه به فرماندهی شخص حاجاحمد به دزلی میرسند و در حالی که ضد انقلاب خیالشان راحت بود در نقطه امنی قرار دارند به آنها شبیخون میزنند و تعداد از دموکراتها کشته و تعداد زیادی هم به همراه یکی از فرماندهان ارشد این حزب اسیر میشوند. فتح دزلی یک کار بزرگ در آن مقطع زمانی بود. با اعتراف ضد انقلاب مشخص شد که آنها کل مسیر دره را تهگذاری کرده بودند که میتوانست تلفات قابل توجهی به رزمندهها وارد کند. عبور از ارتفاعات سخت دزلی شاهکار فرماندهی حاج احمد بود.
گویا حضور حاجاحمد در مریوان هم در یک مقطع بسیار خطرناکی بود؟
بله! ایشان زمانی به مریوان رفته بود که کل شهر در دست ضد انقلاب بود و نیروهای ارتش در پادگانی که ۵ کیلومتری شهر قرار داشت؛ مستقر بودند. در این شرایط حاج احمد به اتفاق چند نفر از همراهانش با هلیکوپتر به پادگان میروند. بعد ایشان از همان زمان شروع میکند کم کم بلندیهای مشرف به پادگان و شهر را پاکسازی میکند. بعد رفته رفته شهر را امن میکند و مقر سپاه مریوان را داخل خود شهر مستقر میسازد. حاج احمد یک خصوصیت خوبی که داشت؛ سعی میکرد از نیروهای بومی استفاده کند. با رفتار حسنهای که با مردم داشت؛ توانست اولین تیپ از رزمندگان بومی کردستان را در مریوان ایجاد کند. بعد به همراه همین نیروهای بومی کار را تا جایی پیش میبرد که پاکسازی منطقه مریوان تا مرز ادامه مییابد و ایشان میتواند با کمترین امکانات، مرز مریوان را در سال ۱۳۶۰ ببندد. این مسئله در آن مقطع زمانی واقعاً یک کار بزرگ به شمار میرفت. چرا که در برخی از مناطق کردستان مثل بانه، شیلر و… کار تأمین مرز تا سال ۱۳۶۴ هم طول کشید. بستن مرز مریوان باعث تأمین امنیت پایدار در آن منطقه شد. همینطور باعث شد تا مقدمات دیگر عملیاتها فراهم شود. تأمین مرز مریوان در کنار استفاده از نیروهای بومی دو کار بزرگی بود که حاج احمد انجام داد و منجر شد که بعد از خروج ایشان از کردستان و رفتن به خوزستان، همچنان امنیت در منطقه حاکم باشد.
منبع: روزنامه جوان