۱۵:۰۴ – ۱۲ شهريور ۱۴۰۳
امروز دوشنبه، ۱۲ شهریور مصادف با ۲۸ صفر و سالروز وفات آخرین پیامبر الهی است؛ همان پیامبری که خدا او را به عنوان بهترین الگو معرفی کرد و در وصفش فرمود و انک لعلی خلق عظیم؛ تو اخلاق عظیم و برجسته داری. امام خمینی (ره) با پیروزی انقلاب اسلامی و برپایی حکومت جمهوری اسلامی به این نکته اشاره کردند که رویه پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) الهام بخش این نظام خواهد بود و حضرت آیت الله خامنهای در این زمینه فرمود «آرمان انقلاب اسلامی با آرمان انبیای الهی، همانند بوده است. از اینرو، انقلاب اسلامی، واقعیّتی در امتداد تاریخی رسالت پیامبر اکرم (ص) است که اسلام سیاسی و اجتماعی را برپا کرد و حاکمیّت طاغوت را برچید».
هنوز مدتی از استقرار جمهوری اسلامی نگذشته بود که دشمنان با انواع توطئهها به دنبال جلوگیری از گسترش موج اسلام خواهی در کشورهای دیگر بودند که جنگ تحمیلی یکی از این توطئهها بود و هشت سال طول کشید ولی مردم غیور و رزمنده ایران با حضور در جبهههای جنگ اجازه ندادند یک وجب از خاک این کشور، اشغال و موجودیت آن مورد تعرض دشمن قرار گیرد. رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس با وجود تمام سختیها و مشکلات نشان دادند که در رزم و جنگ نیز پیرو آموزههای دینی هستند و بهترین الگوی آنان سیره رسول خدا (ص) است.
یگانگی فرماندهان با نیروهای خود یکی از این الگوها بود. به طوری که فرماندهان هیچگاه برای خود امتیاز ویژهای نسبت به نیروهای عادی قائل نبودند که بتوان از آن طریق آنها را شناخت که سیره پیامبر (ص) نیز اینگونه بود؛ تا حدی که وقتی میان اصحاب خود و شخص ناآشنایی وارد میشد، ایشان را نمیشناخت. این ویژگی در میان فرماندهان در ردههای مختلف ارتش و سپاه وجود داشت که گاهی از لحاظ ظاهر و لباس و گاهی از نوع حضور عادی در میان نیروها مشخص نبود که چه کسی فرمانده است و چه کسی فرمانبر.
البته این مساله برای نیروهای عادی، به ویژه آنها که کمتر به جبهه رفته بودند و یا آغاز ورودشان به جبهه بود، کم و بیش مساله ساز میشد. زیرا گاهی در برخورد با فرماندهان و حتی فرمانده لشکر برخوردهای بسیار عادی میکردند و جالب این که فرماندهان هم نه از این نوع تعامل ناراحت میشدند و نه توقع داشتند که دیگر نیروها عزت و احترام خاصی برای آنان قائل شوند.
سرلشکر خلبان، شهید عباس بابایی
در این زمینه خاطرهای از سرگرد رضا نیک خواهی از همرزمان سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی نقل میکنیم که در کتاب «هنر اهل بیت (ع)؛ سیری در باورهای رزمندگان اسلام» آمده است. نیک خواهی میگوید: جهت انجام هماهنگی در مورد عملیات هواپیمای اف.۱۴ در پایگاه هفتم، من و یکی از برادران به همراه شهید بابایی از اصفهان به شیراز میرفتیم. وقتی به دروازه ورودی شهر رسیدیم، سربازی که لباس نیروی هوایی را بر تن داشت جلوی خودرو دست بلند کرد.
وی افزود: طبق معمول، به توصیه شهید بابایی او را سوار کردیم. من با لباس فرم در جلو، کنار راننده بودم و شهید بابایی مثل همیشه با یک پیراهن ساده و سری تراشیده در عقب ماشین نشسته بود. آن سرباز هم پس از سوار شدن در کنار شهید بابایی قرار گرفت. وقتی حرکت کردیم، سرباز با دقت در چهره و لباس شهید بابایی نگریست. سپس از او پرسید «داداش! سربازی؟» او گفت بله و سرباز در حالی که با دستش بر روی پای شهید بابایی میزد، گفت «دمت گرم. کجا خدمت میکنی؟» شهید بابایی پاسخ داد «پایگاه هشتم اصفهان».
نیک خواهی ادامه داد: سرباز در حالی که جا به جا میشد، گفت «میگن پایگاه هشتم، فرمانده خیلی با حالی داره؟» بابایی که خودش فرمانده پایگاه هشتم بود، کمی مکث کرد و گفت «میگن فرمانده خوبیه» در طول راه، تا نزدیک پایگاه هشتم بین آن سرباز و شهید بابایی صحبتهای دوستانهای ردو بدل شد. مقابل پایگاه، دژبان برای شناسایی، کارتهای ما را کنترل کرد ولی کارت شهید بابایی را نپذیرفت. ما توضیح دادیم که ایشان، سرهنگ بابایی هستند ولی او قبول نکرد و گفت که باید با فرمانده پایگاه هماهنگ کند.
وی افزود: وقتی فرمانده پایگاه، هویت بابایی را تایید کرد، دژبان با اظهار شرمندگی و ادای احترام نظامی از شهید بابایی عذرخواهی کرد. سربازی که در عقب خودرو نشسته بود و این برخوردها را دید و فهمید در طول راه با او این شوخیها را کرده از شدّت خجالت، خیلی آرام در خودرو را باز کرد و بدون خداحافظی با سرعت به داخل پایگاه دوید.
فرماندهان و کسانی که به صورت مرتب در جبهه رفت و آمد داشتند، از برگههای تردد استفاده میکردند. این برگهها سند معتبری بود که نیرو بتواند به راحتی از دژبانیها رد شود و بسیار اتفاق میافتاد که برای امتحان دژبان که از نیروهای عادی بودند، فرماندهان برگههای خود را رو نمیکردند و، چون دژبانها آنان را نمیشناختند، اجازه ورود نمیدادند و حتی در برخی موارد که فرماندهای سماجت و اصرار برای وارد شدن به پایگاه را داشت، دژبان با اسلحه به فرمانده لشکر اخطار میداد. گاهی هم او را وادار میکرد تا روی زمین بنشیند یا دراز بکشد. این مسائل به خاطر بی نام و نشان بودن و یکسانی وضع ظاهری فرماندهان با نیروهای عادی بود. گاهی در چنین مواردی دژبان به دلیل وظیفه شناسی مورد تشویق هم قرار میگرفت.
شهید حسین خرازی، فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع)
سعید وحید دستجردی یکی از رزمندگان دفاع مقدس گفت: روزی کنار درِ ورودی لشکر امام حسین (ع) بودیم. دیدم حاج حسین خرازی با موتور قصد ورود به لشکر را دارد. دژبان که از نیروهای تازه وارد بود و هنوز شناختی از فرماندهان لشکر نداشت، مجوز ورود مطالبه کرد. مسئول دژبانی که کمی عقبتر ایستاده بود و متوجه موضوع شد، خواست اقدامی کند تا حاج حسین وارد لشکر شود که با اشاره خرازی فهمید باید سکوت کند.
وی افزود: حاج حسین خیلی عادی کارت شناسایی و برگه ترددش را به دژبان نشان داد و او پس از بررسی به خرازی اجازه داد تا وارد لشکر شود. دژبان حتی وقت کارت شناسایی حاج حسین را دید، متوجه نشد که او فرمانده لشکر است. جالب این که فرماندهان به قدری متواضع بودند که نه تنها از این برخوردها ناراحت نمیشدند بلکه از تعهد و وظیفه شناسی نیروهایشان خوشحال هم میشدند.
شهید محمدرضا تورجی زاده، فرمانده گردان یا زهرا (س) از لشکر امام حسین (ع)
سید احمد نواب گفت: یک بار در رزم روزانه، بچهها در انجام رزم تعلل میکردند و دستورات را به کندی انجام میدادند. شهید محمدرضا تورجی زاده که وضعیت را چنین دید، چوب یکی از پرچمها را کشید و با آن به دنبال بچهها افتاد. او چوب را حرکت میداد تا نیروهایش تحرک بیشتری از خود نشان دهند. در این بالا و پایینها به دو سه نفر ضربههایی وارد شد. رزم که تمام شد و بچهها متفرق شدند، تورجی زاده رفت سراغ آنهایی که با آنها چوب زده بود. چند نفر را جمع کرد و پشت خاکریز ارودگاه برد.
وی افزود: محمد چوب را به طرف ما گرفت و گفت «بزنید. همان طور که من به شما ضربه زدم، شما هم به من بزنید». یکی از بچهها چوب را گرفت و گفت «تو به پشت پای من زدی. من هم میخواهم به پشت پایت بزنم.» محمد با او شرط کرد که بازی درنیاورد و شوخی هم نکند. او هم قبول کرد ولی به جای زدن، پرید که پای تورجی را ببوسد. محمد عصبانی شد و گفت «شما همه چیز را به شوخی گرفته اید» و رفت. او واقعا در پی صحنه سازی و ظاهرسازی نبود. بلکه میخواست با پیروی از رسول خدا (ص) در حد توانش به ایشان اقتدا کند.
منبع: ایرنا